شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

اولین اصلاح مو

سلام آرتین عزیزم چند روزی بود که هی به بابایی میگفتم که ببریمت آرایشگاه تا موهاتو کوتاه کنیم ولی بابایی راضی نمیشد همش میگفت زوده.ولی بالاخره دیروز راضی شد تا ببریمت، اولش خودمم دودل بودما ولی چون جلوی موهات خیلی بلند شده بود و هی میوفتاد جلوی چشمت به خاطر همین گفتم دیگه ببریم ایشالا که خوب از آب درمیاد.بردیمت آرایشگاه مخصوص کودکان،اولش خیلی خوب نشسته بودی و با مشین و اسباب بازیا مشغول بودی ولی بعدش نمیدونم چی شد که گریه کردی.خلاصه به یه نحوی آرومت کردیم و موهاتو کوتاه کردن بعد یه عکس یارگاری هم گرفتن که برات نگه داشتم که وقتی بزرگ شدی ببینیش.اما از موهات بگم که خیلی قشنگ شده قیافت تغییر کرده بهتم خیلی میاد. قربون پسر خوشگلم بشم آ...
30 مهر 1392

تولد بابایی

سلام به عزیزتر از جانم عزیزم دیروز(17مهر)تولد بابایی بود. به همین خاطر تصمیم گرفتم یه جشن کوچیک 3 نفره بگیریم البته با شیطونیایی که شما انجام میدین و نمیذارین تا مامان کاراشو بکونه زحمت پختن کیک تولدو مادرجون کشیدن دستشون درد نکنه منم شیرینی و میوه و یه شام مختصر و آماده کردم. ساعت 9 حاضر شدیم و آهنگ تولدت مبارک و روشن کردم تا وقتی بابایی اومد غافلگیرش کنیم.همین طور هم شد همسر عزیزم وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست و هدیه من به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک میگویم آرتین باید کنترل کنه تا چیزی کم و کسر نباشه بابای...
18 مهر 1392

روز جهانی کودک

                                    سلام عزیزم روزت مبارک کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید روز جهانی کودک بر تمام کودکان مبارک ...
16 مهر 1392

ده ماهگی قند عسلم

سلام عسل مامان،ده ماهگیت مبارک عزیزم 10ماهه که تو در کنار ما هستی، چقدر زود میگذره دلم واسه روزی که تو بدنیا اومده بودی تنگ شده روزهای خوبی بود درسته که یه خورده درد داشتم ولی وقتی که تورو کنارم میدیدم همه دردها فراموشم میشد.هر ماه که میگذره تو با یه کار جدیدی که انجام میدی دلمونو میبری و زندگی رو واسمون شیرین تر میکنی.واما این چند روز شیطونیات زیادتر شده یه لحظه نمیشه ازت چشم برداشت تو خونه که در حال گردشگری هستی ما هم باید دنبال شما بیام تا مبدا اتفاقی واست بیوفته، جلوی میز LCD چند تا بالش گذاشتم که مبادا بری و سر و صورتتو بزنی به لبه های تیز میز ولی چه فایده بالشهارو میگیری میری بالا و بعضی وقتهام بالش رو میگیری میندازی اونور تا ر...
11 مهر 1392

خرید زمستان

سلام به عزیزتر از جانم آرتین خان گل پسرم دیروز رفته بودیم خونه پدر جون،وای که وقتی میریم اونجا خیلی بهت خوش میگذره آخه پدر جون ،مادر جون و خاله جون خیلی دوست دارن و فقط باهات بازی میکنن دیروز هم پدر جون ما رو برد بازار تا واسه شما چند دست لباس بخره.هی ما اصرار کردیم که بابا نمی خواد لباس داره پدرجونم گفت که شما کاریتون نباشه من واسه نوه خوشگلم میخواه لباس بگیرم دیگه ما هم تسلیم شدیم.منم تصمیم گرفتم عکساشو اینجا برات بذارم که وقتی بزرگ شدی ببینی که پدر جون واست چی خریده بود البته ناگفته نماند بابایی هم جمعه واست خرید کرده بود که عکس اونارم میذارم.قندعسلم خیلی دوست دارم سرهمی و کاپشن با کلاه(پدر جون) کاپشن و شلوار(بابایی) ش...
9 مهر 1392

پر بازدید ترین وبلاگ

سلام قند عسلم دیشب وقتی که اومدم یه سری به وبلاگت بزنم تا ببینم خاله های مهربون چند تا یادگاری برامون نوشتن دیدم که وبلاگ پسر گلم به لطف خاله ها و مامانهای مهربون جزو وبلاگهای پر بازدید کننده است.همین جا از همشون تشکر میکنم دستتون درد نکنه که از وبلاگ ما بازدید کردین.بوس از طرف آرتین برای همتون ...
4 مهر 1392

پنجمین،ششمین و هفتمین مروارید

عزیز دلم الهی فدات بشم این دردهای لعنتی همه دست به دست هم داده بودن تا تو رو اذیت کنن دیشب وقتی داشتم بهت غذا میدادم متوجه شدم که سه تا دندون رو با هم در آوردی الهی بمیرم چند روز که تب داشتی، بدنتم که درد میکرد نگو درد دندونم داری،چی کشیدی عزیزم مامان قربونت بره میدونم خیلی اذیت شدی ولی خوب یه حسنی که داره هر چقدر دندونات بیشتر بشن میتونی هر غذایی رو که دوست داری بخوری.از دندونای جدید نتونستم عکس بندازم آخه از وقتی مریض شدی و بهت دارو دادم تا دستمو میبرم طرف دهنت محکم دهنتو میبندی و فکر میکنی بازم میخوام دوا بهت بدم.راستی چند تا پیشرفت دیگه هم داشتی اول اینکه با شنیدن صدای آهنگ دستتو تکون میدی و نای نای میکنی بعدشم ما هر کلمه ای رو که میگی...
3 مهر 1392

تب و سرماخوردگی

سلام عزیز دلم ببخشید این چند روز نتونستم پست جدید بذارم.آخه فدات بشم مریض شده بودی شدید،جمعه شب وقتی که بیدار شدم تا بهت شیر بدم دیدم بدنت توی تب داره میسوزه سریع بیدارت کردم پوشکتو در آوردم و پاهاتو پاشویه کردم و بهت قطره استامینوفن دادم.خوابیدی صبح که بیدار شدی دیگه تب نداشتی ولی بعد از یه ساعت دوباره تب کردی این دفعه شدیدتر از قبل به همین خاطر بردیمت دکتر چون تعطیل بود مجبور شدیم ببریمت کلینیک فارابی،دکتر گفت چیزی نیست و سرما خوردگی ویروسیه.برگشتیم خونه ولی اصلا تبت پاییت نمیومد تند تند پاشویت میکردم،تبتو کنترل میکردم و هر 4 ساعت قطره استامینوفن بهت میدادم تا صبح من و بابایی نخوابیدیم فردا صبح هم به مادر جون زنگ زدیم تا بیاد پیش ما چون ...
2 مهر 1392
1